Sunday, April 1, 2012

بهار من کی می آیی؟

خوابتو دیدم.مثل آنچه هستی مهربان بودی و دنبال گمشده ات میگشتی.
گمشده ات با من همراه بود، آمده بود پیشواز.حتی بغلش نکردی.نبوسیدیش.اشکِ جاریِ چشمهایش را با دست خشک نکردی.لبخندی تحویلش دادی و مرا خواندی و دنبال گمشده ات گشتی.
آشفته بودی اما بودی
خندان و سراسیمه،از ماشین پیاده شدی اما نمیدانستی کجا باید دنبالش بگردی!
امروز خبر آمد که از سبز کردن عدسِ خشکِ  جیره ی غذاییِ بیماران بند ،از پشت حصارهای رجایی شهر،گزارش بهاری دادی.

فهمیدم! گمشده ات بهاری سبز بود.

No comments:

Post a Comment